"...سبزند آرزو ها در برگ های زردم..."

مشخصات بلاگ
"...سبزند آرزو ها در برگ های زردم..."

☆☆☆☆☆☆☆
دلتنگ دیدگاه عزیز... 😔❤
☆☆☆☆☆☆☆
طبق ماده ۱۸۳۴۹۲ بخش نظرات زین پس غیر فعال است.


چهارشنبه, ۵ آبان ۱۴۰۰، ۰۱:۳۲ ب.ظ

لطفا...

اَللهُمَّ غَیِّرْ سُوءَ حالِنا بِحُسْنِ حالِکَ... لطفا.

۰۵ آبان ۰۰ ، ۱۳:۳۲
‌‌‌ ‌‌‌تیرزاد
سه شنبه, ۴ آبان ۱۴۰۰، ۰۳:۱۲ ب.ظ

تنها...

اینکه از گل ها و درخت ها و مورچه ها می خوام دعا کنن... طبیعی هست؟

۰۴ آبان ۰۰ ، ۱۵:۱۲
‌‌‌ ‌‌‌تیرزاد
دوشنبه, ۳ آبان ۱۴۰۰، ۱۰:۰۳ ب.ظ

جالب انگیز

می دانم که موجودی بسیار ناقص، ناپایدار، زوال پذیر و محدود هستم ولی در ذهنم تصوری از یک موجود نامتناهی ابدی و فناپذیر دارم که از هر نظر کامل است و می دانم غیر ممکن است که چیزی بتواند چیزی بزرگتر از خودش را با استفاده از منابع خودش به وجود آورد!
پس این موجود کامل باید وجود داشته باشد مثل صنعتگری که امضای خودش را بر نمونه ای از کارش حک کرده...
داستان فلسفه / دکارت

برگرفته از دیدگاه یکم آذر نود و شش

۰۳ آبان ۰۰ ، ۲۲:۰۳
‌‌‌ ‌‌‌تیرزاد
شنبه, ۲۴ مهر ۱۴۰۰، ۰۲:۲۰ ب.ظ

شرح قصه...

بر سر آنم که گر ز دست بر آید/ دست به کاری زنم که غصه سر آید... (ان شاءالله)

#حضرت_حافظ

۲۴ مهر ۰۰ ، ۱۴:۲۰
‌‌‌ ‌‌‌تیرزاد
دوشنبه, ۱۹ مهر ۱۴۰۰، ۱۰:۵۹ ب.ظ

تصمیم تیرزاد

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۱۹ مهر ۰۰ ، ۲۲:۵۹
‌‌‌ ‌‌‌تیرزاد
يكشنبه, ۱۱ مهر ۱۴۰۰، ۱۱:۰۷ ب.ظ

مرنجان دلم را...

اینکه بخوای حرف بزنی و طفره بره... درد دل کنی و بهونه بیاره... بخوای حرف بزنی و حل کنی، چرت و پرت تحویلت بده که گذشته ها گذشته!!
نمی گذره... هیچکدوم اینا نمی گذره... تلنبار می شه روی هم تا جایی که دیگه جایی برای جا شدنشون نیست اونوقته که می ری... بدون هیچ توضیح و خداحافظی... بمونه با هزار سئوال بی جواب...
البته اگر بفهمه رفتن رو... :)
‌‌‌
پ.ن: عنوان از شعر طبیب اصفهانی:
مرنجان دلم را کاین مرغ وحشی/ ز بامی که برخاست... مشکل نشیند...

۱ نظر ۱۱ مهر ۰۰ ، ۲۳:۰۷
‌‌‌ ‌‌‌تیرزاد
يكشنبه, ۱۱ مهر ۱۴۰۰، ۱۱:۵۵ ق.ظ

تلاشگر منتظر...

اگه با تجربه الانم برگردم به دوران دبستان که هر سال جدیدش معلم ها گیر می دادن "می خوای در آینده چی کاره بشی؟" می گم: تلاشگر منتظر... کسی که هیچوقت، هیچکدوم از خواسته هاش نصیبش نمی شه ولی باز امید داره و منتظر می مونه تا نتیجه تلاشش رو ببینه ان شاءالله. :)
‌‌‌
خدایا به امید خود خود خودت. 🍃

۱۱ مهر ۰۰ ، ۱۱:۵۵
‌‌‌ ‌‌‌تیرزاد
چهارشنبه, ۷ مهر ۱۴۰۰، ۱۰:۲۴ ب.ظ

تو مسئول گُلتی...

روباه گفت: آدم ها این حقیقت را فراموش کرده اند اما تو نباید فراموشش کنی. تو تا زنده ای نسبت به آنی که اهلی کرده ای مسئولی.

‌‌‌
شازده کوچولو/ آنتوان دوسنت اگزوپری

۰۷ مهر ۰۰ ، ۲۲:۲۴
‌‌‌ ‌‌‌تیرزاد
سه شنبه, ۶ مهر ۱۴۰۰، ۰۹:۲۴ ب.ظ

باز می شه این در؟

از شدت هجوم افکار و استرس بالا میارم...
کاشکی دیوونه شم :/
بلکه ببرنم بستریم کنن و از اون قرص آبی ها بدن به خوردم و غرق شم توی عالم هپروت...
ولی متاسفانه کاملا هوشیار به سر می برم و مثل قبل هم نیستم که کنترل افکارم دست خودم باشه... تا ته ش نرم، آروم نمی گیگیرم!! :|
جوری که همه نخورده ها رو بالا میارم و از ترس و با هزار قسم تولوخدا یه کم فقط بتونم بخوابم، ورودی افکار و سئوالات رو ببندم که اون امر تلخ تکرار نشه تا از رفتن به جایی که ازش متنفرم، جلوگیری کنم...
‌‌‌‌‌
+ باز می شه این در؟ إِنِّی تَوَکَّلْتُ عَلَى اللهِ... 🍃

۰۶ مهر ۰۰ ، ۲۱:۲۴
‌‌‌ ‌‌‌تیرزاد
پنجشنبه, ۱ مهر ۱۴۰۰، ۱۱:۵۱ ب.ظ

او می رسد که باز هم دلتنگ (تر) کند مرا...

دوباره از راه رسید... فصل انار و لبو و کدو حلوایی، بارون های یهویی، چای دارچینی، گذاشتن برگ های رنگی جای نشانگر کتاب، خش خش برگ ها، عصر خوابیدن و توی تاریکی مطلق بیدار شدن، "ها" کردن شیشه پنجره و ماشین و شکلک کشیدن، غروب های زود رس، ذوق تیپ زدن پاییزی با پوشیدن ژاکت و زدن لاک های زرد و نارنجی و خردلی... پاییزه و مست شدن از عطر نارنگی و اون همه رنگی که هیچوقت تکراری نمی شه...
پاییز...
پاییز دلبر... حتی اگر همه نود تا غروبش دلگیر باشه هم همچنان قشنگه و دوست داشتنی اگررر حال دلت خوش باشه.
ولی وقتی دلتنگ باشی، دیگه هیچ ذوقی برای این قشنگی ها نداری و هر روزی از هر فصل و ماهی که باشه، حکم غروب های پاییزی رو داره دلتنگی های بی کران... مثل این یک سال غیبت اجباری که هیچی ازش نفهمیدم جز دلتنگی و شعاری بودن عده ای...
خدایا... جز تو کسی رو نداریم... إِنِّی تَوَکَّلْتُ عَلَى اللهِ... 🍃
‌‌‌‌
+ التماس دعا لطفا.

۰۱ مهر ۰۰ ، ۲۳:۵۱
‌‌‌ ‌‌‌تیرزاد