"به ذوق خویش دیوانه باش، نه به میل دیگران عاقل"

مشخصات بلاگ
"به ذوق خویش دیوانه باش، نه به میل دیگران عاقل"

10111110101001001101000011000000

‌:))

☆☆☆☆☆☆☆
طبق ماده ۱۸۳۴۹۲ بخش نظرات زین پس فعال است.
☆☆☆☆☆☆☆


آخرین مطالب
دوست داشتنی های من
سه شنبه, ۷ اسفند ۱۴۰۳، ۱۲:۲۱ ب.ظ

ویارونه

کیه که میون این همه گیر و گرفتاری و بدو بدو... هی می ره جلوی آینه و سرش رو اینور و اونور می کنه و دست میون موهاش می کشه و وسوسه کوتاهی در حد مدل موی مردونه و حتی حنا گذاشتن به سرش زده؟
من من من من✋️
‌‌
موی خرمایی (با رگه های طلایی و سپید😕) با رنگ حنا، چه رنگی می شه؟
آیا کسی تجربه اش رو داره؟
یا من می شم اولی و درس عبرتی برای سایرین؟ :|

۱۲ نظر ۰۷ اسفند ۰۳ ، ۱۲:۲۱
‌‌‌ ‌‌‌تیرزاد
دوشنبه, ۲۹ بهمن ۱۴۰۳، ۱۲:۲۲ ب.ظ

برای یک هم استانی

آقای ج

عمیقا ناراحت شدم وقتی دیدم هیچ اثری نیست...
اگر اینجا رو می خونین، اگر آدرس جدیدی دارین... ممنون می شم کامنت بذارین و بگین بهم. بخش نظرات رو آزاد کردم تا بتونین آدرس جدید رو برام بفرستین. ممنون🙏🌹

برقرار و در آرامش باشین ان شاءالله🍃

۰ نظر ۲۹ بهمن ۰۳ ، ۱۲:۲۲
‌‌‌ ‌‌‌تیرزاد
پنجشنبه, ۱۸ بهمن ۱۴۰۳، ۱۲:۱۵ ق.ظ

موقت

سلام

کسی می دونه چه جوری می شه فهمید مالک شماره تلفن، کیه؟

۱۱ نظر ۱۸ بهمن ۰۳ ، ۰۰:۱۵
‌‌‌ ‌‌‌تیرزاد
پنجشنبه, ۴ بهمن ۱۴۰۳، ۰۶:۰۱ ب.ظ

از جمله رسوم مزخرف ولی رایج

اونی که دو روو تشریف داره، محبوب همه ست
و اونی که ظاهر و باطنش یکی هست، می شه منفور.

۱۱ نظر ۰۴ بهمن ۰۳ ، ۱۸:۰۱
‌‌‌ ‌‌‌تیرزاد
پنجشنبه, ۲۸ تیر ۱۴۰۳، ۱۰:۲۲ ب.ظ

☁️

_ داری می ری؟
+ اوهوم.
_ کجا؟
+ یه جای دور...
_ مثلا... ؟
+ لای ابر ها.

۰ نظر ۲۸ تیر ۰۳ ، ۲۲:۲۲
‌‌‌ ‌‌‌تیرزاد
شنبه, ۷ خرداد ۱۴۰۱، ۰۵:۴۳ ب.ظ

منتظر زنگتم چون هنوز امیدوارم

با ورودم به اتاق، خودم رو از آینه قدی می بینم و برای لحظاتی مات این غریبه آشنا می شم... نگاه بی فروغ، موهای ژولیده، ابرو های نامرتب، گودی و کبودی زیر چشام، شونه های افتاده ای که تحمل وزن غم دنیا رو ندارن، لباس چروک... به معنای واقعی کلمه: پژمرده...
بی تفاوت از این همه خستگی و به محض اینکه بر می گردم، پام گیر می گیره به لباس هایی که حوصله جمع کردن شون رو ندارم و سکندری می خورم و خودم رو نگه می دارم تا نیوفتم زمین... سرم رو که بالا می گیرم کتاب ها و جزوه های تلنبار شده روی میز بهم دهن کجی می کنن... باز هم نگاه می گیرم از کار های عقب افتاده و ولو می شم روی تخت... مثل همیشه سرم روی پتو و پاهام روی بالش... چشام رو می بندم... تردد ماشین ها... آواز بلبل و قمری و پرستو ها... قهقهه شیطنت نوه های همسایه... هورا گفتن ها و کری خوندن های پسر بچه های توی کوچه بعد هر بار گل زدن... گفتگوی خونواده... زنگ تلفن... زنگ تلفن... زنگ تلفن و برای شونصد هزارمین بار با خودم زمزمه می کنم: پس چرا زنگ نمی زنی آقای "ج" ؟ :(

به قول آقای سعدی _البته با اندکی دخل و تصرف_:
مرا دو گوش به زنگ و دو چشم بر پیغام/ تو فارغی و به افسوس و بغض و دلتنگی، می رود ایام... :(

۲ نظر ۰۷ خرداد ۰۱ ، ۱۷:۴۳
‌‌‌ ‌‌‌تیرزاد
دوشنبه, ۲۶ ارديبهشت ۱۴۰۱، ۱۰:۲۹ ق.ظ

کوه امید...

با خستگی راه می رفتم
پشت سرم را نگاه کردم
به نظر می آمد که دارم طنابی را می کشم
تپه اندوه را با دست راستم...
و کوه امید را با دست چپم...

از "مرام المصری"

۲ نظر ۲۶ ارديبهشت ۰۱ ، ۱۰:۲۹
‌‌‌ ‌‌‌تیرزاد
دوشنبه, ۱۹ ارديبهشت ۱۴۰۱، ۰۸:۱۷ ق.ظ

از جمله زیبایی ها

وقتی توی تنهایی خودت غرق هستی و هزار تا مسئله مدام توی ذهنت در حال سبقت گرفتن از هم هستن و نمی دونی... خیلی چیز ها رو نمی دونی و نمی تونی و بغض می کنی... صفحه گوشیت روشن می شه و اسم یکی از عزیزانت خودنمایی می کنه... پیامش رو باز می کنی و با خوندن متنش لبخند به لبت میاد و آروم می شی: من و "م" همیشه به یادتیم... همیشه دعا می کنیم خواست دلت با خواست خدا یکی باشه تا باز هم لبخندت رو ببینیم :)

و این قشنگ ترین دعا، امید بخش ترین جمله و زیبا ترین "دوستت دارم" هست :))
خدا، شما و "م" رو برای من حفظ کنه ان شاءالله. 🍃❤🍃

۱ نظر ۱۹ ارديبهشت ۰۱ ، ۰۸:۱۷
‌‌‌ ‌‌‌تیرزاد
پنجشنبه, ۱۵ ارديبهشت ۱۴۰۱، ۰۴:۴۵ ق.ظ

شاید دور... شاید نزدیک

به قول جلال الدین محمد جان بلخی: همه خفتند و من دلشده را خواب نبرد...

+ شاید دور و محال به نظر بیاد اما اگر خدا بخواد که فقط خدا می تونه... خدایا: إِنِّی تَوَکَّلْتُ عَلَى اللهِ... که جز تو کسی رو نداریم. ناامید نکن لطفا🍃

++ التماس دعا...

۵ نظر ۱۵ ارديبهشت ۰۱ ، ۰۴:۴۵
‌‌‌ ‌‌‌تیرزاد
دوشنبه, ۵ ارديبهشت ۱۴۰۱، ۰۴:۴۷ ب.ظ

پسته روزه را باطل... نمی کند(!!)

وارد اتاقم شد و مقابلم ایستاد و مشت کوچولوش رو باز کرد: مادر جون داده بهم... برا تو هم آوردم... :)
_ ممنون عزیزم. ولی من روزه ام.
+ پسته که اشکال نداره(!!)
_ داره. وقتی روزه هستی هیچی نباید بخوری. حتی پسته.
+ نه عمه جون. پسته برا روزه بد نیست(!!) خواهش می کنم بردار...
بعد خودش یه دونه از توی مشت کوچولوی پر از مهرش بر می داره و می گیره سمتم: دهنت رو باز کن... :/ :)))

تمایلی به اینکه خوراکی هاش رو با هر کسی تقسیم کنه نداره... حتی مامان خودش. اما به من که می رسه دلش می خواد از هر چی که داره لااقل یه دونه هم که شده بده بهم🤗❤❤❤

عشششق مننن، خدا حفظت کنه برامون ان شاءالله. 🍃❤🤗❤

۳ نظر ۰۵ ارديبهشت ۰۱ ، ۱۶:۴۷
‌‌‌ ‌‌‌تیرزاد