شب های روستا
خونه روستایی رو دوست دارم. بخاطر حیاط سرسبز پر از گنجیشک های چابک و پرستو های بازیگوش و قمری های دوست داشتنیش. آسمون آبی روشن با گرمای نرم نور خورشید که از لا به لای شاخ و برگ درخت هایی با شکوفه های سبز و سپید و صورتی و میوه های خوشمزه، خودش رو بهت می رسونه و تو رو سرشار از انرژی و شوق می کنه.
غروبش فوق العاده ست وقتی افق طلایی با ابر های صورتی و هلویی میزبان پرستو هایی می شن که با شیطنت توی آسمون می چرخن و آواز جیرجیرک هایی که از بین درخت ها نوایی گوشنواز می سازه، لبخند به لبت میاره.
وای از نیمه شب هاش... نیمه شب هاش مسحور کننده ست. شب های مهتابی سرشار از ستاره هایی که انگار به زمین نزدیک تر هستن و ماه پر نوری که توی آسمون مثل مروارید می درخشه. با آواز قورباغه ها که پس زمینه سکوت می شن و هوهوی جغدی که خواب به چشش نمی ره و پارس سگی که سعی داره صاحبش رو به حیاط بکشونه و گاهی هر از گاهی زوزه دور شغال ها که تو رو حیرت زده می کنه. این میون صدای موتوری که گویی با نیشی تا بناگوش باز و بای بای کنان، درست مثل پیام بازرگانی از دل طبیعت رد می شه هم جالبه.
شب های بهار و تابستون خونه روستایی زیباست چون گاهی میون چشمک زدن ستاره ها، زمان می ایسته. اون لحظه ها که روی ایوون نشستی، نوشیدنی خنکی توی دست داری و پا روی پا انداختی و نسیم ملایمی که با عطر گلها و سبزی های معطر مشامت رو قلقلک می ده و مو هات رو به بازی گرفته، از آرزو هات به شب می گی... و شب، با فرستادن شهابی از آسمون به تو امید می ده آرزوت رو به جایی دور از غم ها می بره.
شب های بهار و تابستون خونه روستایی رو دوست دارم چون مثل یه آغوش امنی هست که تو رو با همه غم ها می پذیره و با زیبایی هاش آرومت می کنه. انگار روی زمین به این بزرگی هیچ چیز وجود نداره جز تو و آسمون و خدا... خدایی که همین جاست. میون زمزمه های برگ ها و نوازش نسیم و نجوای شب، آسون تر می شه لبخندش رو دید و به آغوشش رفت...
🍃💚🍃
+ لحظه ها تون سرشار از لبخند و آغوش خدا.
بی نظیر بود